کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : محمدحسین رحیمیان     نوع شعر : مدح و ولادت     وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن     قالب شعر : ترکیب بند    

شوری میان این دل دیوانه پا گرفت            بیچاره‌ای به لطف تو نان و نوا گرفت

من عاقبت بخیر شدم، عاقـبت بخیر            در گاهواره بودم و چشمت مرا گرفت


شکر خدا بزرگ شدم زیر پرچمت            هر آن چه خواست مادر من از خدا گرفت

هر کس شنید نام مرا بی‌اراده گفت            او در کـنار منـبر روضه بها گرفت

آقا کـمک! دوبـاره دل بـی‌قـرار من            حـرف تو شد بهـانۀ کـربـبلا گرفت

یا ایهـا العـزیز بهـم ریخت نوکـرت

آقـا بـده بـرات حــرم جـان مـادرت

شکر خدا که دار و ندارم فقط تویی            لـیـلا و دلـربـا و نـگـارم فـقط تویی

تنها دلم خوش است که هستم غلام تو            کی گفته بی‌کسم کس و کارم فقط تویی

من با کمک ز نـام تو آرام می‌شوم            ممنونم از خـدا که قرارم فقط تویی

یا مـنـتهـی الـرجـا، و یا دافـع الـبـلا            مهتاب روشن شب تارم فـقط تویی

خلوت شده است دور من از دست روزگار            آقا چه قدر خوب کنارم فـقـط تویی

این اوج عزّت است که دلدادۀ توأم

یک عـمر می‌شود که درِ خانۀ توأم

هرکس که خورد نان تو را رو به راه شد            عـشـقـت دلیـل تـوبـه اهـل گـناه شد

از معجزات خانه‌ات این است نوکری            دیروز نـوکـر تو و امـروز شاه شد

یک شب رسول ترک خودش را به تو سپرد            شد عاقبت بخیر و سگ خیمه گاه شد

دیدم به چشم خود که بزرگ محل ما            کوچـکـتـرین غـلام غـلام سیـاه شد

قـبله نما هـمیشه به دنبال نام توست            هر جا که ذکر خیر تو شد قبله گاه شد

بی‌معرفت منم که تو را خوانده‌ام مسیح            آقا مرا ببخـش، بـبخـش اشتـبـاه شد

کوری چـشم آل امـیّـه تو محـشری

الحق که ماه فاطمه، فرزند حـیدری

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر در تمام سایت‌ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید
یا ایهـا العـزیز بهـم ریخت نوکـرت           آقـا بـده بـدات حــرم جـان مـادرت

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر و رعایت توصیه های علما و مراجع بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

این اوج عزّت است که دیوانۀ توأم           یک عـمر می‌شود که درِ خانۀ توأم

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : حسین ایمانی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

دامن فـاطمه گـلـزار محبّت شده است            شب میلاد اَبَر مرد کـرامت شده است

پسری آمده از نسل پیمبر که بشر….            هر کجا رفته از این معجزه صحبت شده است


سر این سفره نمک گیر شدن رویائیست            وَ گداییِّ حـرم بیـرق عزّت شده است

بـارهـا گـفـتـه‌ام و تا به ابـد مـی‌گـویـم            نوکرت پای عَلَم صاحب قیمت شده است

پر فطرس که به این شهپر قنداقه رسید            همه دیدند که سیمرغ سعادت شده است

زیر پَرهای علم بال و پری بر هم زد
هر کجا رفت بلافاصله یک پرچم زد

تو که سر سلسلۀ عشق خـدایی ارباب            یـوسـف فـاطـمه و دلـبـر مـایی ارباب

بیرق عشق تو در عرش خدا می‌رقصد            تو عـلـمدار کرم، کـوه سخـایی ارباب

بارها لطف تو را دیده‌ام و حس کردم            شک ندارم، با مرام و با وفایی ارباب

عـلـم روز قـیـامت که به دستت برسد            همه گویند چه دستی، چه صدایی، ارباب

آمدی با حسنت سفـره بـیـندازیُ و…            نوکـران را بـرسانی به نـوایی ارباب

در حرم بال و پَرم داده خدای تو حسین
هـمـه زنـدگـیِّ من به فـدای تو حسین

آمـدی تـا کـه قـرار دل مــادر بـاشـی            مـیـوۀ قـلب عـلی؛ عـشق پیـمبر باشی

سـومـیـن آیـۀ بـستـان هـدایت هـسـتـی            کوثر آورده تو را معـنیِّ کـوثر باشی

قوّت قلـب حـسن… دار و ندار زینب            آمدی سنگر ما در صف محشر باشی

اسـوۀ بندگـیُّ و جـود و سخـایـی وَالله
بــأبـی أنـت و امــّی یــا ابــا عــبــدالله

بر روی شانۀ من پرچم لطف و کرم است            هر کجا گفته‌ام از عشق و محبت حرم است

پــدرم کـرده مــرا نــذریِّ اولاد شـمـا            دست لطف پدرت سایۀ روی سرم است

مـادرم شیـر به من داده مـیان روضه            مادرت گفته پسرخواندۀ من، نوکرم است

به سر و سینه زدم تا که نظر بِندازی            گفتی ای عرش بدان سینه زنم محترم است

شب جمعه به سـرم شور جوانت افتاد            آمد آهسته صدایی، زائرم مادرم است

بـوریـا وا نـشده جمع شده روضـۀ ما
قــدم مـنـتـقـم خــون تـو بـر دیــدۀ مـا

: امتیاز
نقد و بررسی

مصرع دوم بیت زیر دارای سکت در وزن شعر است

بارها لطف تو را دیده‌ام و حس کردم            شک ندارم، با مرام و با وفایی ارباب

ابیات زیر به دلیل ایراد محتوایی و کفر آمیز بودن مطلب حذف شد

وَجنات و جَلوات و حسناتت عشق است            جز خدایی … با خـداوند برابر باشی

سر و جان نذر خدا کردیُّ و فرمود خدا            می‌توانی پس از این خالق اکبر باشی

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فعولن فعولن فعولن فعولن قالب شعر : مربع ترکیب

بـبـینـید گـیـسوی پُـر تـابِ ما را            ببـینـیـد جـوش مـیِ نـاب مـا را
بـبـیـنـیـد مـاه جـهـانـتـاب مـا را            بـبـیـنـیـد لـبـخـنـد اربـاب مـا را


ندارد ظهورش در عـالم نظیـری
امـیـری حـسیـنٌ و نعـم الامـیـری

جنون چاک کرده گریبانِ ما را            قیامت ندیده است طوفـان ما را
چه می‌خواهد از جان ما، جان ما را            ببـیـنـید ایـن عـیـد قـربـان ما را

سـر آورده‌ام تا سـرم را بگـیـری
امـیـری حـسیـنٌ و نعـم الامـیـری

پُرم کرده‌ای با سبوی دو چشمم            که شش‌گوشه شد آرزوی دو چشمم
بسوی شما رفت سوی دو چشمم            تو و جانِ من ای به روی دو چشمم

کنارت ندارم بجـز سـر به زیری
امـیـری حـسیـنٌ و نعـم الامـیـری

حضرت عباس علیه السلام

خدا با تو وا کرده درهای خود را            به گِردت دوانده قمرهای خود را
علی دیده جمع پسرهای خود را            خدا رو نموده هنرهای خود را

چه نور عظیمی چه شاه و وزیری
امـیـری حـسیـنٌ و نعـم الامـیـری

زمانی که میدان نفس گیر می‌شد            زمانی که لشگر سرازیر می‌شد
زمانی که دشمن کمی شیر می‌شد            فقط ضربه‌های تو تکثیر می‌شد

تو سلطان میدان درآن زَمهریری
امـیـری حـسیـنٌ و نعـم الامـیـری

به میدان رسیدی و عالم به پا شد            که با تو خـدایِ مجـسّم به پا شد
به پیش تو محشر دمادم به پا شد            که با ذوالفـقارت جهنّم به پا شد

تو مانـند مولایـی و در غـدیـری
امـیـری حـسیـنٌ و نعـم الامـیـری

اگر بـار دیـگـر قـدم را بکـوبی            بـهـم دستـگـاه سـتـم را بکـوبـی
سر کافـران کـاخ غم را بکوبی            اگـر زیـنـبـیـه عَـلَـم را بـکـوبی

الا نـور عـیـنی و بـدرالـمُـنـیـری
امـیـری حـسیـنٌ و نعـم الامـیـری

امام سجاد علیه السلام

خـدا آرزویِ عـلـی را بـر آورد            حسن بوسه زد از لبت شِکَّر آورد
حسین امشب از خنده‌ات پَر در آورد            عـلی را برای عـلی‌اکـبـر آورد

تو حُسنِ قـدیـمی و خیـر کـثـیری
امـیـری حـسیـنٌ و نعـم الامـیـری

اگـر ما به یـادت اگر یـادِ مـایی            تـو آرامـش حــیــدرآبــاد مـایـی
تو و شـهـربـانـو تو سجاد مایی            تو همشهـریِ ما، تو دامـادِ مایی

تو ایـرانـی و قـبـلـۀ این مسیـری
امـیـری حـسیـنٌ و نعـم الامـیـری

کـشـیـدم بـرای تـو کــربـبـلایـی            شبیه نجف صحنِ ایوان طلایی
ضریـحِ بـلنـدی و دار الـشـفـایی            رواقـی و طاقـی و جمع گـدایی

کـشـیـدم خودم را فـقـیـر فـقـیری
امـیـری حـسیـنٌ و نعـم الامـیـری

اگر عـمه‌ات تکیه گاهت نمی‌شد            اگر بیـنِ آتـش پـنـاهـت نـمی‌شد
اگر مانع خـون نگـاهت نمی‌شد            اگـر مــرحــم آه آهـت نـمـی‌شـد

تو جان داده بودی زمانِ اسیـری
امـیـری حـسیـنٌ و نعـم الامـیـری

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد وزنی و سکت موجود در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

بسوی شما می‌رود سوی دو چشمم            تو و جانِ من ای به روی دو چشمم

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

امشب شب نـزول تـمام مـلائک است            باور کـنید بخت، به کـام ملائک است

هـم کـوثـر ولایـت و هـم بـادۀ بهـشت            پیوسته بحربحر به جـام ملائک است


بــارد بـرات عـفــو الـهـی ز آســمـان            صبح قیامت است، قـیام ملائک است

بر هـر ملک که می‌نگرد از چهار سو            چشمش به ماه روی امام ملائک است

امشب ز صدهزار شب قدر، بهتر است

قـنـداقـۀ حسین بـه دسـت پـیـمبر است

ملک وسیع حق، یم عفو و عنایت است            لبـریـز، آسمـان ز فـروغ ولایـت است

هر سوره‌ای که می‌نگرم صورت حسین            هر آیه در ولادت او یک ولایت است

نور حسین، ارض و سما را به بر گرفت            این نور، همچو نور خدا بی‌نهایت است

دوران تیرگی و ضلالت به سر رسید            امشب شب طلوع چراغ هـدایت است

این شمع جـمع محـفـل اولاد آدم است

این کشتی نجـات غـریقـان عـالم است

پـیغـمبـران همـه شـده محـو نظاره‌اش            صف بسته‌اند دور و بـر گـاهـواره‌اش

این است آن سپهر ولایت که وقت صبح            خورشید و ماه گشته به دور ستاره‌اش

خلـق زمیـن و اهـل سمـاوات، تـا ابـد            مرهون لطف و مرحمت بی‌شماره‌اش

بالله عجیب نیست که در روز رستخیز            دوزخ بهشت گـردد، با یک اشـاره‌اش

در روز حـشر با کَـرَم خود چه‌ها کند

ترسـم ز نـار، قـاتـل خود را رها کـنـد

ملک وجود بسته به یک تار مـوی او            گل کرده بوسه‌های محـمّد به روی او

این است کعـبـه‌ای که تـمامیِّ کائـنات            بگرفـتـه‌انـد دست تـوسـل به سـوی او

صورت نهد به خـاک قـدم‌هـاش آبـرو            تـا کـسـب آبــرو کـنــد از آبــروی او

هرجـا کـه انـبـیـا بـنـشـیـنـنـد دور هـم            باشد چراغ محفـل‌شان گفـت‌و گوی او

باید نـدا دهـیم کـه عـالـم حسینی است

بالله قسم! رسول خـدا هم حسینی است

خُرّم کسی که در دو جهان با حسین زیست            گمراه، آن کسی که امامش حسین نیست

این است آن امـام شهیـدی که همچنان            بایـد شب ولادت او هم بر او گـریست

ایـن کـشتـۀ خـداست وگرنـه بـرای او            بعد از چهارده صده این‌ های‌وهو ز چیست؟

داده نشـان بـه قاتل خود هم ره بهشت            یالعجب! خدای بزرگ! این حسین، کیست؟

یک بـنده و هـزار خصـال خـدایی‌اش

در عـین بـندگی‌ست جـلال خـدایی‌اش

خـوبــان روزگـار هـمـه خـاک راه او            آزادگــی‌سـت عــبــد غــلام سـیــاه او

فـرهـنگ ما نتـیجـۀ صبـر و مقـاومت            دانـشـگــه تـمــام مــلــل قــتـلـگــاه او

مـن منکـر شـفـاعـت او نـیـستـم ولـی            کـافی‌ست بر نجات همه یک نگـاه او

تنهاترین امام بزرگی که بود و هست            در عـین بی‌کسی همـه عـالـم سپـاه او

بی‌ او غریب و بی‌کس و تنهاست عالمی

یـارب! مبـاد سایـۀ او کـم شــود دمـی

پوشیده شد به پیکر توحـیـد، جوشنـش            قـرآن ماست مصحف صدپـارۀ تـنـش

خواهیـد دیـد روز قیــامت ز چـار سو            ریـزد بـرات عـفــو الـهـی ز دامـنـش

در روز حشـر، زخـم شیهدان عالـم‌اند            گل‌های سرخ روی خدایـی ز گلشنش

از بس از او کرامت و قدر و جلال دید            کفو کریم خوانـد بـه گـودال، دشمنـش

کی غیر او که داغ عطش بود بر لبش

با کام تشنه آب خورانـد بـه مرکـبش؟

ما بی‌قـرار او شده‌ایم این قرار ماست            هرجا که هست خاک ره او مزار ماست

تا بر حسین، سینۀ خـود سرخ کرده‌ایم            فـردا لبـاس سینه‌زنـی افـتخـار ماست

چون دعبل و کمیت و فرزدق تمام عمر            فریاد یاحسین همـان چوبِ دار ماست

بر سنگ قبر مـا بنویسید و حک کنید            ذکر حسین تا صف محشر شعار ماست

روز ازل که آب و گـل ما سرشته‌ شد

نامش به صدر لـوح دل ما نـوشته شد

نـام حسیـن نـزد خـدا اسـم اعظم است            خـون گلـوی تـشنـۀ او اشک آدم است

خواهی اگر درست بدانی حسین کیست            قــرآن روی قـلب رسول مکـرم است

بر خون پاک او که نیفتد دمی ز جوش            تنهـا خدای عز و جل صاحب دم است

خون‌نامـۀ شهادت او بـاغ لالـه‌هـاست            یک برگ آن به لطف خدا نخل میثم است

در پـای نـخـل او بـنـشیـنـیـد دوستان!

زین نخل سرخ میـوه بچـیـنید دوستان

: امتیاز
نقد و بررسی

ملک وسیع حق، یم عفو عنایت است            لبـریـز، آسمـان ز فـروغ ولایـت است

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

روزِ اَلَست، روزِ ازل، لحظه‌های عشق            روزی که آفریده شد عالم برای عشق

روزی که آفـریـنـشِ گـیـتی تـمـام شـد            آغاز شد به دستِ خدا ماجـرای عشق


بودیم گرچه در دلِ سر گـشتگان ولی            کـم کـم شـدیـم بینِ همه آشنـایِ عـشـق

چـشمی میانِ آن همه ما را سـوا نمود            دل را ربود و داد دلـی مبتـلای عشق

دستی به روی شانۀ مان خورد و ناگهان            ما را صدا نمود کسی با صدایِ عشق

روز اَلَـسـت لـحـظـۀ آغـازِ عــاشـقـی            ما را خـدا نمـود اسـیـرِ خـدایِ عـشـق

عکـس خـدا نـشـستـه بر آئـیـنه‌هایـمان
روز ازل حـسیـنـیه شد سیـنـه‌هـایـمان

هستی بهـانـه بود که سِـرّی بیان شود            مـستی بهانه بود که ساقی عـیان شود

خلقت ادامـه یافت و رازی گشوده شد            تا معـنـیِ وجـودِ زمیـن و زمـان شود

با دستِ غیب وقتِ ظهورت نوشت عشق            وقـتـش رسیـده نوبتِ دیـوانـگـان شود

قلبِ مدیـنه می‌طـپـد از خـاکِ پـایِ تو            جـاروکـشِ هـمـیـشـۀ این آستـان شـود

حتی بهشت با سرِ مژگان رسیده است            تا قـبله گاهِ وسعتِ هفـت آسـمـان شود

تو حـیدری، تو فـاطمه‌ای، تو پـیمبری
سوگـند بر خـدا که خـدائیـش محشری

بی‌تو هـزار گـوشۀ دنـیـا صفـا نداشت            حتی بهشت بی تو که این جلوه را نداشت

گیرم هـزار کعـبـه خـدا خلـق می‌نمود            چنگی به دل نمی‌زد اگر کربلا نداشت

حتی زِ معـجـزاتِ مـسیحـا خـبر نـبود            مُـشتی اگر زِ خاکِ قـدومِ شما نداشت

بی‌تـو هـوایِ خـانۀ زهـرا گرفـتـه بود            این قـدر جلوه جـاذبۀ مرتضیٰ نداشت

شکرِ خدا که خانۀ تان هست رویِ خاک            ور نه زمینِ تیره که دارالـشفـا نداشت

مـجـمـوعـۀ خَـصـائِـلِ بی‌انـتـهـا شُدی
یـک جـا تـمـامِ سِـلـسِـلـۀ انـبــیـا شـدی

گیرم بهار نیست دَمی جانفزا که هست            گیرم بهشت نیست غبارِ شما که هست

بر خِشت خِشتِ کعـبه نویـسید با طـلا            گیرم که قبله نیست ولی کربلا که هست

در ازدحامِ خـیلِ گـدا جا اگر کم است            تشریف آورید دو چشمانِ ما که هست

جـایـی اگـر نبـود خـدا را صـدا کـنـید            باب الجواد و سایۀ ایوان طلا که هست

کوتاست سقفِ عالم اگر وقتِ پَر زدن            غم نیست، رویِ گنبد و گلدسته‌ها که هست

خوش گفـته‌اند قطره که دریا نمی‌شود
هر یـوسفی که یوسفِ زهـرا نمی‌شود

تـو آمـدی قـیـامـتِ کُـبـریٰ رَقَــم زدی            بـر تـارُکِ هـمیـشـۀ عـالـم عَـلَـم زدی

می‌خواستی که رشک برند دیگران به من            زلـفِ مـرا گِـره به نـسـیـمِ حـرم زدی

حِـس می‌کـنم میانِ دلـم بـویِ سیب را            از آن زمان که در حرمِ دل قـدم زدی

می‌خـواستی که شعله بگـیریم بی‌اَمان            آتش به جانِ هـر غـزلِ مُحـتـشم زدی

با شیر، طعـمِ روضۀ تان را چـشیـده‌ام            وقـتی سَری به چـشمِ تـرِ مـادرم زدی

مجنونِ کوچه‌های غَمَم، دستِ من بگیر
دل تنگِ دیدنِ حرمـم دستِ من بگـیـر

تو تشنه و دریغ زِ یک جـرعه آب، آه            تو تـشنه و تـمـامیِ صحـرا سـراب، آه

در زیرِ نـیـزه‌هایِ شکـسته نهان شدی            با زخـم‌هـایِ تـازه تـر و بی‌حـساب، آه

یک سو صدایِ العطش آرام می‌رسید            یک سو صدایِ هِلهـله‌ها در شتاب، آه

یک سو صدایِ ضَجـۀ زینب بلند بود            یک سـو صدایِ مـادرت اما کـباب، آه

یک سو عَلَم به خاک و علمدار غرقِ خون            یک سو به خون نشسته عزیزِ رُباب، آه

کم کم نـگـاه بر بـدنـت سخـت می‌شود
کـم کـم نَـفَـس زدنت سـخـت مـی‌شـود

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد یا ضعف محتوایی و معنایی و کفر آمیز بودن؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

بی‌تو هـزار گـوشۀ دنـیـا صفـا نداشت            اصلاً خدا بدون تو این جلوه را نداشت

بر خِشت خِشتِ کعـبه نوشتـند با طـلا            گیرم که قبله نیست ولی کربلا که هست

بیت زیر به دلیل تحریفی بودن تغییر داده شد همانگونه که بسیاری از علما و محققین همچون علامه بیرجندی؛ شیخ عباس قمی و .... در کتب کبریت احمر (ص ۱۴۱) منتخب التواریخ ( ص ۲۲۴) مقتل تحقیقی (۲۲۹) پژوهشی نو در بازشناسی مقتل سیدالشهدا (ص ۲۴۰) و .... تصریح کرده اند موضوع نبش قبر و سر به نیزه زدن حضرت علی اصغر صحت ندارد و تحریفی است!! این قصۀ جعلی و ساختگی برای اولین بار در قرن سیزدهم در کتاب ریاض القدس آن هم بدون هیچ استنادی تحریف شده است « کتاب ریاض القدس توسط علما و محققین تاریخی جزء کتب تحریفی معرفی شده است»؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

یک سو عَلَم به خاک و علمدار غرقِ خون            یک سو به رویِ نیزه عزیزِ رُباب، آه

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : مهدی علی قاسمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

آمد از جـانب حـق سبـط پـیمـبـر امشب           عرش و فرش از قدمش گشت منوّر امشب

کوریِ هرچه حسود است به پیغمبر ما           آمـده آیـه‌ای از ســورۀ کــوثـر امـشـب


رحمتِ واسعه‌اش کون و مکان را پُر کرد           حاضرم من به هوایش بدهم سر امشب

عاشـقـان میـکـده بـاز است بـیایید اینجا           هـمگـی سـجـده نمائـیـم به دلـبـر امشب

انـبـیـا از جـلـوات نگـهـش مست شدنـد           ساقی مـیـکـده بـاشد گـل حـیـدر امـشب

نام او حک شده در گوشۀ عرشُ الرّحمن

نـام او جـلـوه کـنـد در همه جای قـرآن

جـبـرئـیل نـیز شده خـادم دربـار حسین           عالمی مست شده از گل رخسار حسین

نـام او مـایـۀ آرامـش قـلـبـم شـده اسـت           دلـم از عـالـمِ ذَر بـوده گـرفـتـار حسین

ز ازل هرکه شده عـاشـق زهـرا، بـوده           نوکر و ریزه خور و عبد علمدار حسین

گرچه عمری است که در خانۀ او سربارم           دلخوشم من که شدم خار به گلزار حسین

امشب از یُمن وجودش همه را می‌بخشند           آمـده تــوبـه کـنـد بـنــدۀ فــرّار حـسـیـن

ذکر و تسبیح ملائک همه جا هست حسین

ذکرِ العفو، در این ماهِ خدا هست حسین

هرکسی بر اثر گریه به او بـدبین است           به خود حضرت ارباب قسم بی‌دین است

روز و شب عاشق او اهل بُکاء است بر او           روز با گریه که آغاز شود شیرین است

امشب از زمـزمـۀ اهل سماء فـهـمـیـدم           آن که من را دمِ میخانه کشیده این است

در دلم خوب نظر کردم و با خود گفـتم           عشق من بر پسر فاطمه از دیرین است

به خـدا گـوشۀ شش گوشۀ او جان دادم           آنقَدَر حال و هوای حرمش سنگین است

عـاشـق صـحـن و سـرایِ حـرم اربـابم

بـه هـمـه فـخـر کـنـم بـر کـرمِ اربــابـم

بر درِ خوان کرم شکـر کنان می‌گردیم           فـارغ از هـمـهـمـۀ آدمـیـان مـی‌گـردیـم

مُـرده‌ایـم از گـنه اما شب میـلاد حسین           مثل فطرس همگی در پیِ جان می‌گردیم

هرچه خیر است فقط از طرف ارباب است           روز و شب محضر او سجده کنان می‌گردیم

به خدا رازق ما نیست به جز دخـتر او           آب در کوزه و ما تـشنه لـبان می‌گردیم

هر کسی طعنه به ما زد دمِ محشر بیند           دور اربـاب همه سیـنـه زنان می‌گـردیم

آفــریــدنــد مـرا تـا کـه گـدایـش بــاشـم

خادم و نوکر آن صحن و سرایش باشم

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل مغایرت با مضامین زیارت جامعۀ کبیره « وَ وَرَثَةِ الْأَنْبِياءِ، وَسُلالَةَ النَّبِيِّينَ، وَصَفْوَةَ الْمُرْسَلِينَ » و عدم رعایت شأن انبیا؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و پیروی از فرامین و آموزه‌های ائمّه، بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

حضرت خضر شده خادم دربار حسین           عالمی مست شده از گل رخسار حسین
ابیات زیر در تمام سایت‌ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید

هرکسی بر اثر گریه به او بـدبین است           بر خود حضرت ارباب قسم بی‌دین است

ابیات زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل عدم رعایت توصیه‌های مراجع و علما؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رعایت توصیه‌های مراجع، بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید. فراموش نکنیم که سیدالشهدا رهرو و شیعۀ واقعی میخواهد نه سگ

بر درِ خوان کرم زوزه کشان می‌گردیم           فـارغ از هـمـهـمـۀ آدمـیـان مـی‌گـردیـم

آفــریــدنــد مـرا تـا کـه گـدایـش بــاشـم           آفـریـدنـد سگ صحـن و سـرایش باشم

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

منكه هـستم سائـلى بر خوان انـعـام شما           از ازل شیـرین شده كـام من از نام شما

اینكه من دیوانه باشم آن هم از عشق خدا           بـوده در آغـاز خلـقـت حُـسن اقـدام شما


گر شكـسته بال می‌خواهى بیا بنگر مرا           فـطرسى بشكـسته پر هـستم سر بام شما

اى كه گفتى آب كم جو تشنگى آور به دست           اى كه می‌ریزد عـطش از بادۀ جـام شما

تشنگى خواهم من امشب اى خداى تشنگى

تا كه جان خود فـدا سازم براى تـشنگى

بی‌سر و سامان شدم تا كه تو سامانم دهى           كافر محضم من امشب تا كه ایمانم دهى

بـی‌سـوادم بهـره از قـرآن نـدارم ذرّه‌اى           آمـدم اى روح قـرآن فـهـم قــرآنـم دهـى

زنـدۀ جاوید گردد هر كه باشد كُـشته‌ات           دوست دارم تا بمیرم از دمت جانم دهى

فطرسم، حُرّم، گنه كارم، پشیمانم حسین           آمدم تا طعـم شیـریـنى ز گــفـتارم دهـى

احـتـیـاج من نـدارد انـتهـا اى ذو الـكـرم

می‌بـرم نام تو را تا كه شود اینجا حـرم

اى كه هستى محور حُبّ و ولاى اهل‌بیت           عـشق تو ما را نمـوده مبـتـلاى اهل‌بیت

بی‌تو نـامى از خـدا هم در میان ما نبود           بی‌تو می‌افـتاد از رونـق صداى اهل‌بیت

اى كه مردانه دل از پروردگارت بُرده‌اى           نیست عاشق بر تو مانند خـداى اهل‌بیت

تا كه نامت میشود جارى به لب ها یا حسین           جمع ما گیرد دگر حال و هواى اهل‌بیت

گر نبودى اسم غـفّـار خـدا معـنا نداشت

عفو و رحمت در میان هر دوعالم جا نداشت

شد مـدیـنـه كـربـلا تا كه به دنـیـا آمـدى           مـادرت شد مبـتـلا تا كه به دنـیـا آمـدى

مصطفى شد بوسه چین از حنجر و حلقوم تو           چـشم‌ها شد پُر بـكـا وقـتى به دنـیا آمدى

گفت این طفل ازمن است ومن ازاویم بینِ جمع           رازهـا شـد بـرمـلا وقـتـى به دنـیا آمدى

بهترین معناى رحمان و رحیم امشب بود           می‌دهـد عـیدى خـدا وقـتى به دنـیا آمدى

عید عفو و رحمت آمد عید غفـران آمده

ذكر تسبیح ملك زین پس حسین جان آمده

رمز صبر انبیاء عشق تو بوده یا حسین           نام تو صاحبدلان را دل ربوده یا حسین

میهمانى خدا گر خاص می‌شد بر رُسُـل           حق پذیرایى به روضه مینموده یا حسین

اولین بارى كه باب توبه واشد در جهان           نام زیباى تو این در راه گشوده یا حسین

هر كه را حق از براى بندگى كرده جدا           نام تو بر قلب و جان او سروده یا حسین

جز سعادت نیست عاشق بر رُخ ماهت شدن

جز شهادت نیست راه خاك درگاهت شدن

حق آن لحظه كه بوسیده پیـمبر حنجرت           حق آن شورى كه افتاده به قلب مادرت

حـق بـابـایت عـلى و گـریـۀ مـردانـه‌اش           حق آن جمعى كه گردیده سراسر مضطرت

حـق جـبریل و سـلامـى كه ز بـالا آورد           حق فطرس آن دخیل گـاهـوار اطهـرت

حق آن شیرى كه از كام پیمبر خورده‌اى           حق اسمى كه تو را گشته نصیب از داورت

یك گره بر دل بزن تا صد گره را واكنى

زشتى ما را به زیـبـایى خود زیـبا كـنى

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : محمدعلی بیابانی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : ترجیع بند

می‌نویسم عشق و بی‌تردید می‌خوانم جنون            هرکسی دلـداده‌تـر السابـقـون السابـقـون

می‌نویسم عشق و بی‌تردید می‌خوانم حسین            عـاقـلان دانـند، لـکـن اکـثـراً لایـعـقـلون


این سرشت ماست؛ از خاکیم، خاک کربلا            سرنوشت ماست پس انا الـیه الراجعـون

صرف یک دل دادن و عرض ارادت شرط نیست            باید امضا کرد این دلنامه را با دست خون

پـرچـم او از ازل بـالاسـت؛ بـالا تـا ابـد            باد این پرچم بلند و هرچه جز آن سرنگون

زینت دوش نبی! عرش است جای پای تو

سینۀ پیغمبر است و قلب زهـرا جای تو

گوش جانم چشم بر راه صدای دیگری ست            پای دل سر در هوای ماجرای دیگری ست

گرچه خیلی‌ها به ظاهر کربلا هستند لیک            باطناً امشب مدینه کـربلای دیگری ست

چار تن از پنج تن در گرد یک گهواره‌اند            در دل گهواره هم اهل کسای دیگری ست

خنده گریه خنده گریه خنده گریه خنده اشک            بیت مولا غرق اشک و خنده‌های دیگری ست

شیر از انگشت‌های وحی می‌نوشد حسین            سبط پیغمبر غذایش هم غذای دیگری ست

زینت دوش نبی! عرش است جای پای تو

سینۀ پیغمبر است و قلب زهـرا جای تو

عشق او جاری ست حتی در مرام اهل‌بیت            می‌توان فهـمیـد این را از کـلام اهل‌بیت

ساغر لب‌های هر معصوم می‌گوید حسین            بسکه لبریز است نام او ز جـام اهل‌بیت

هم شتابش بیشتر هم اینکه جایش بیشتر            کـشتی‌اش هم فـرق دارد با تمام اهل‌بیت

در نهایت جمع خواهد گشت با نام حسین            سفره‌ای که پهن می‌گردد به نام اهل‌بیت

روز و شب بر او درود حق درود اهل‌بیت            روز و شب بر او سلام حق سلام اهل‌بیت

زینت دوش نبی! عرش است جای پای تو

سینۀ پیغمبر است و قلب زهـرا جای تو

تا که می‌خوانم تو را هر دیده می‌بارد تو را            از خدا دیگر چه خواهد هر کسی دارد تو را

در روایت هست هر که دوستش دارد خدا            در دلش چون داغی از یک لاله می‌کارد تو را

عشق را از هر کسی از اهل دل پرسیده‌ام            از گریبانش چنان خورشید می‌آرد تو را

ما نه؛ فرزند پیـمبـر می‌شود قـربـانی‌ات            هستی‌اش را می‌دهد تا که نگه دارد تو را

جامـه‌ات را آسـمانی‌ها عـوض کردند تا            سخـتی رخـت زمیـنـی‌ها نـیازارد تو را

زینت دوش نبی! عرش است جای پای تو

سینۀ پیغمبر است و قلب زهـرا جای تو

اشک می‌ریزیم و با ذکرت عبادت می‌کنیم            باز هم از راه دور عرض ارادت می‌کنیم

ما همه بیمارهای دوری از شش گوشه‌ایم            بین هیأت‌ها ز یکدیگـر عـیادت می‌کـنیم

زودتر راحت کن از درد فراقت خلق را            ما به این دوری مپنداری که عادت می‌کنیم

عـالـم نــوزادی مـا فــرق دارد با هـمـه            ما برایت گریه از وقت ولادت می‌کـنیم

هر غمی دیدیم، فرمودند فـابک للحسین            بعد از آن هرجا غمی دیدیم یادت می‌کنیم

زینت دوش نبی! عرش است جای پای تو

سینۀ پیغمبر است و قلب زهـرا جای تو

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل عدم رعایت توصیه‌های مراجع و علما؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و رعایت توصیه‌های مراجع، بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

می‌نویسم عشق و بی‌تردید می‌خوانم جنون           هرکـسی دیوانه‌تر السابـقـون السابـقـون

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : حسین ایزدی نوع شعر : مدح وزن شعر : فعولن فعولن فعولن فعول قالب شعر : غزل

تـو را آفــریــده بــرای خـودش            تـو را بُـرده تا ابـتـدای خـودش

تو مـحـو خـدایـی و او محـو تو           شده غرق در جـلوه‌های خودش


هر آن جا خـدا بـوده تو بـوده‌ای           تو را بُرده او پا به پـای خودش

تو را می‌پرستم اگر میل اوست           به تن کرده بر تو ردای خودش

تو رازق، تو غافر، تو نعم الامیر           نشانـده تو را پس بجای خودش

نـمـازی بـخـوان تـا خـدا بشنـود           ز لبهای سرخت صدای خودش

نه ایـنکه خـدا خـون بهایت شده           شد اصلا خودش خون بهای خودش

نه تنها مسیـحی که حتی مـسیح           بگیـرد ز دستـت شـفـای خودش

نگاهت به هر کس که افتاده است           نـوشتـه دلـش را گـدای خـودش

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : حسین ایزدی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

تا میان عاشقـان ما هم سـری پیـدا کنیم           بایـد از خـوبان عـالـم دلـبـری پیدا کنیم

در مسیر قرب لحظه لحظه باید پیش رفت           باید از این حـال، حال بهـتری پیدا کنیم


راه‌هایی رفته‌ایم و یک به یک بن بست بود           وقت آن گردیـده راه دیگری پـیـدا کینم

چشمۀ جوشان همیشه مـایۀ آبادی است           پس سحر باید که چشمان تری پیدا کنیم

فطرس آمد پر گرفت از تو به ما هم یاد داد           بایـد از دست شما بال و پـری پیدا کنیم

هفت شهر عشق را گشتیم و اینجا آمدیم           ما کجا بهـتر ز تو تاج سری پیدا کنیم؟

ما برای چشم و قلبی که در آن عشق تو نیست           عاقبت یک روز باید خنجری پیدا کنیم

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : رضا اسماعیلی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

ای عاشقان! خورشید در آئینه گل کرد            نور خدا، در کوچه باغ سینه گل کرد

عالم مُعطّر شد ز نـور عـصمتی سبز            نـور کـمـال حـضرت آئـیـنه گـل کرد


شـوریــدگـان عـشـق! بــوی یــار آمـد            مـهـر جـمـال دلبـر دیـریـنـه گـل کرد

زد خـنده خـورشید شهادت بر شب ما            خون خدا، ای عاشقان! دوشینه گل کرد

بـوی خوش معـصوم پنجم منـتشر شد            مـاه مـدیـنـه، در شب آدیـنـه گـل کـرد

شکر خدا،‌ شب رفت و فجر صادق آمد            ای عاشقان! خورشید در آیینه گل کرد

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : حسین آذری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مثنوی

بیا به سـاحت خـورشیـد اِنَّـمـا بـرویـم            به دیـدن گــلی از گـلشـن کـسـا برویم

مدینه گشته چراغان ز نـور بارقـه‌اش            زده است دست تمنا شفق به صاعقه‌اش


جهان به دُرج ولایت یکی گوهر دارد            بــه گـاهـوارۀ عزّت عـلـی پـسر دارد

ببین به خانۀ زهرا حضور فوج ملک            گرفته راه سما را خـروش موج ملک

مـهـی ز گـسـتـرۀ آسـمـان فـرود آمــد            بــه گـوش بـادیـه آوای رود رود آمـد

کسی که خُلد برین را خدا به نامش کرد            مَلک زمین و زمان انس و جان سلامش کرد

کسی که جلوۀ حق در فروغ رویش بود            نشــان بوســۀ مستانـه بر گـلویش بود

ندیده چشم دو عـالـم چنـین طـلایـۀ او            نشسته شـاخۀ طـوبـی به زیر سایۀ او

به ابر گفتم از او چشم مهربان تر کیست            ز شرم، صاعقه زد، هرکجا رسید گریست

تو ای ترانۀ رودی که جاری عشق است            صفا ز یمن تو اندر صحاری عشق است

صـدای سبـز تو می‌آید از دل صحـرا            چه با صفا شده ای گل ز تو گل صحرا

نهفـته زورق عزّت به مـوج سینـۀ تو            شـرف نشسته چه مستانه در سفینۀ تو

بسیـط مهـبـط تو جـلـوۀ بهـاران است            رهین منّت خاکت بهشت رضوان است

نه اینکه ساقی ایمان اسیر جـام تو شد            هزار یوسف مصری یکی غلام تو شد

اگر به نام تو آدم لـبـش نـمـی‌جـنـبـیــد            چگونه عفو خدا را به چشم خود میدید

نجات نوح ز طوفان ز خیر و برکت توست            جهان و هرچه در آن است مات هیبت توست

کلام معـجـز صد مـوسی کـلیـم تـویی            طلایـه دار کـرامت تویی، کـریم تویی

گرفته فطرس اگر پَر ز یُمن مقدم توست            هزار چشمۀ احسان به چشم زمزم توست

فـدای مقـدم پاکـت جهان و هستی بـاد            بنازمت که دلت پُر ز حـق پرستی باد

به(آذری) نظری کن توای بصیرت عشق            ببخش رزق دلش را تو هُرم طینت عشق

: امتیاز

مصائب خروج سیدالشهدا علیه السلام از مدینه

شاعر : سید پوریا هاشمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

حضرت عشق در پناه خـدا            بـسـلامـت بـرو سـفــر آقــا

آمـدیـم از بـرای بـدرقـه‌ات            هـمـۀ ایـل مـا فــدای شـمــا


راهی شهر مکه‌ای خیر است            حجّـتان بی‌خطـر بدون بـلا

دختران تو یک به یک مریم            پسران تو یک به یک عیسی

قاسم آورده با خودش نجمه            اکـبر آورده با خودش لیـلا

همه سیراب مشک آب عمو            هـمه مـدیـون غـیـرت سـقـا

چه حیایی چه عصمتی دارد            جـان فـدای سه سالـه‌ات آقا

می‌فـرستی رباب را مـروه            شیرخواره می‌آوری به منا

خواهرت را خودت سوارش کن            محملش را درست کن اینجا

ذره‌ای خاکی است چادر او            گریه اصلا برای چه حالا؟!

نکـند رفـته‌ای به روز دهم            نکـند رفـتـه‌ای به کـربـبـلا

در شلـوغـی مفـرط گـودال            تـشنـه‌ای ذبـح می‌شود تـنها

بدنـش زیـر نـیـزه‌ها مـانـده            سـرش امـا به دامـن زهـرا

پیش چشم حسین یک لشگر            می‌رود سمت خـیـمۀ زن‌ها

گـوشواره ز گوش می‌افـتـد            چند خلخـال می‌رود یـغـمـا

وای از قـتل عام آل رسول            وای از داغ روز عـاشـورا

: امتیاز

مصائب خروج سیدالشهدا علیه السلام از مدینه

شاعر : علی اصغر انصاریان نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

حـسيـن قـافـلـه‌ات نـيّـتِ سـفـر دارد            تو ميروی و خدا از دلت خبر دارد

برای بدرقه اُمّ البنـين هم آمده است            به جای مادرتان دست بر كمر دارد


مسيرجاده زیاد است و دخترت كوچك            برای دختر تو اين سفـر خطر دارد

برای قـاسـم از ايـنجـا زره بـبـر آقا            براي پيكـر او سنـگـهـا شـرر دارد

بيا برای خـودت هم كـفـن بخـر آقا            ثواب دارد عزيزم كجا ضرر دارد

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر به دلیل مستند نبودن مطالب و عدم رعایت شأن اهل بیت حذف شد

ميان قافـله‌ات جا كه هست با زينب            بگو كه چادر و معجر اضافه بر دارد

بيا حسين عوض كن تو ساربانت را            گمان كنم كه به انگشترت نظر دارد

زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در خروج از مدینه

شاعر : محمود ژولیده نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل قالب شعر : دوبیتی

وداعـی تـلـخ کـردم بـا پـیـمـبـر            نـهـادم صـورتـم بـر قـبـر مـادر

دلـم تـنـگ حـسـن شد ای خـدایا            بـقــیـع رفــتـم بـرای بـار آخــر


****************

ببین زینب امانی بر تـنـم نیست            دگر چاره به غیر از رفتنم نیست

چنان در این سفر غارت شوم من            که حتی بنگری پیـراهـنم نیست

****************

نـوایـی مـی‌زنـد آتـش به سـیـنه            رود هـمـراه بـابـایـش سـکـیـنـه

رسد روزی که بی‌بـابـا بـیـایـد!            خـداحـافـظ، خـداحـافـظ مـدیـنـه

****************

دل بـی تـاب را تــابــی بــیــاور            شـبـم تـاریـکِ، مـهـتـابـی بیاور

شـده اُمُّ الـبَـنـیـن وقـت جــدایـی            بــرای بـــدرقــه آبــی بـــیــاور

****************

بود تا هـمـره من أشجـع الـنّـاس            کجا و کی کنم من درد، احساس؟!

ز چـشـم بَـد نـگـهـدارش خـدایـا            که گردد خیمه غارت بعد عباس

****************

نــبــاشـد ایـن وداع آخـــر مـن!            بـگـفــتـا رازهــایـی مــادر مـن

شود گـودال جمع پـنـج تن جمع            نَهَـد بـر دامـنـش مـادر، سـر من

****************

خـدایـا هم عـلیـمی هم خـبـیـری            پذیـرفـتم هر آن چه می‌پـذیـری

بـرای ما شـهـادت بـوده عـادت            ولــی ای وای از داغ اسـیــری

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به جهت انطباق بیشتر با متن روایت مستند تغییر داده شد

ببین زینب که جانی در تنم نیست            دگر چاره به غیر از رفتنم نیست

زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در خروج از مدینه

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل قالب شعر : مخمس

شب سخت وداع است و دلم تنگ            صدای ناله خـیـزد از دل سنگ
ز هر سو می‌زند غم بر دلم چنگ            نفـس آتـش شده از سـوز سـیـنـه


خـدا حـافـظ خـدا حـافـظ، مـدیـنـه

امـان از جــور و بـیـداد زمـانـه            حرم شد از حـرم بـیرون شبـانه
بـســان بــلــبــل بــی آشــیــانــه            رباب و فـاطمه، زینب، سکـیـنه
خـدا حـافـظ خـدا حـافـظ، مـدیـنـه

مـدیـنـه داد و بـیـداد از جــدایـی            بـزن نـالـه بـه شـور نـیــنـوایـی
که شد این قافـله کـرب و بلایی            عــدو را نیست با ما غـیر کـینه
خـدا حـافـظ خـدا حـافـظ، مـدیـنـه

دعـایـم بـود بر لب گـریـه کردم            نگـه کردم به زینب گـریه کردم
خدا داند که هر شب گریه کردم            کـنـار قـبـر زهــرای حــزیــنــه
خـدا حـافـظ خـدا حـافـظ، مـدیـنـه

مدینه گِل کن از اشکت زمین را            که من بُـردم گـل اُم‌ُّ الـبـنـیـن را
یگـانـه سـاقـی گـل‌هـای دیـن را            کـه نَـبـوَد در وفـا او را قـریـنـه
خـدا حـافـظ خـدا حـافـظ، مـدیـنـه

مـدیـنـه گــاه‌گـاهـی یـاد مـا کـن            ز چشمانت روان اشک عزا کن
دل شب دخـتـرانـم را دعــا کـن            که ایـنـانـنـد زهــرا را رهـیــنـه
خـدا حـافـظ خـدا حـافـظ، مـدیـنـه

شـب انـا الـیـه راجـعــون اسـت            چه گویم روز عاشورا که چون است
زمین کـربلا دریای خـون است
            مـنـم در بیـن این دریـا سـفـیـنـه
خـدا حـافـظ خـدا حـافـظ، مـدیـنـه

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

که شد این قافـله کـرب و بلایی            فـلـک را نیست با ما غـیر کینه

زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در خروج از مدینه

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فعولن فعولن فعولن فعول قالب شعر : ترکیب بند

شـب و گریـه و چشـم بیـدار من            به جز غم‌کسی نیست غمخوار من
غـریـبـانـه تـرک وطن مـی‌کـنـم            کسی نیست جز بی‌کسی یار من


زمین، آسمـان، مـاه و سیـارگـان            بـنـالـیــد بـر ایـن شـب تـار مـن
عجب نیست،گر نخل‌ها خون دل            بـنـوشـنـد از چـشـم خـونـبار من
مـدیــنـه مـیــسّــر نـگــردد دگـر            از امشب به خاک تو دیـدار من
مـدیــنــه ز داغ جــوانـان شــود            نـفـس شـعـلـه در سیـنـۀزار من
مـدیـنـه بـبـر دسـت سـوی سـمـا            دعـا کـن بــرای عــلـمــدار مـن

من از بهـر محـبوب سر می‌برم
نه یک سر، که هجده قمر می‌برم

مدیـنه! رود جـان بـرون از تنـم            چه سخت است از تو جدا گشتنم
مدینـه! امامی که از بهر دوست            گرفته است بر دست خود سر، منم
چنان سینه سازم سپـر پیش تـیغ            که خـون دلم جـوشد از جـوشـنم
مدینه! به هر سـو که من روکنم            سـرم را جـدا مـی‌کـنـنـد از تـنـم
پس از دادن سـر به غارت رود            نـه تـنهـا زره، بـلکـه پـیـراهـنـم
مدینه! به جای گل از ضرب سنگ            شود پُـر ز خـون جـبـین، دامـنم
روم تـا دهـم تن به شـمـشـیرهـا            کـه پـیـمـان یار است بـر گـردنم

مـدینه! مـن و وصلِ معـبود من
به جز کربلا نیست، مقصود من

مدینـه! خداحافظ ای شهـر نور!            غریبانـه امشـب شدم از تو دور
خدایا برون گشتم از شهر وحی            چو موسی که بیرون شد از کوه طور
خوشا آن نسیمی که هر شب کند            ز خاک تو و قبـر زهـرا عبـور
ز جـا خـیـز مـادر! بیـا هـمـرهم            که رفتم ز خاک تو با سوز و شور
ز اشـکـت بشـو زخـم‌هـای مـرا            چـو افـتاد در قـتـلگـاهت عبـور
سـرم را نگـه کـن به بـالای نی            تـنــم را بـبـیـن زیـر سـمِّ ستـور

سـلامـت کـنـد از سـر نی سـرم
خدا حافظ ای مـهـربـان مـادرم!

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و تحریفی بودن حذف شد؛ زیرا در روایات معتبر کتب تاریخ الامم والملوک ج ۵ ص ۴۵۵؛ الکامل فی‌التّاریخ ج ۱۱ ص ۱۹۲؛ مَقْتَل خوارزمی ج ۲ ص ۱۰۱؛ مُثیرُالأحْزان ص ۲۸۸؛ مَناقِبِ آلِ ابیطالب ج ۴ ص ۶۰؛ بحارالأنوار ج ۴۵ ص ۱۲۵؛  جلاءالعیون ص ۵۹۸؛ منتهی الآمال ۴۷۴؛ نفس المهموم ص ۵۱۷؛ مقتل جامع ج۲ ص ۳۴؛ مقتل امام حسین ۲۰۹؛ تصریح شده است که خولی سر را در کنج یات و در زیر تشتی قرار دادند، موضوع تنور خولی برای اولین بار در قرن دهم در کتاب روضة الشهدا تحریف شده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

اگـر عــزم دیــدار مـن داشـتــی            سـرِ نـیـزه، گـودال، کنـج تـنـور

عید مبعث پیامبر اکرم صل الله علیه و آله

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح وزن شعر : فعولن فعولن فعولن فعولن قالب شعر : ترکیب بند

بـنــام خــدای جـهــان یـا مـحــمّـد            بخـوان یا محمّد! بخـوان یا محـمّد
بخـوان تـا بخـواننـد پیـوسته با تو            خـدا را زمـیـن و زمان یا محـمّـد


بخـوان تا بداننـد کون و مکـان را            خـدایـی بُـوَد لا مـکـان یـا مـحـمّـد
بخوان تا که برگِرد شمع وجودت            بـگـردند هـفـت‌ آسـمـان یـا محـمّد
تـو بگشـای لـب تـا بـروید مسیحا            چو گـل از کـویـر جهـان یا محمّد
بـر افروز تـا مـردگـان را ببخشی            به هر دم دوصد بار جان یا محمّد
سحـاب کـرامت بپـوش آسـمان را            که عـالـم شود بـوستـان یا مـحـمّد

تو نوحی خـلیلـی کـلیـمی مسیحی            تویی منجی انـس و جان یا محمّد
تو برگو، تو برگو، هوالحق هوالهو            تو بگـشا تو بگـشا زبان یا محـمّد
تو بخشی به مظلـوم روح رهـایی            تو گـیـری ز ظـالـم امـان یا محمّد
تو بـا نـور دانش دهــی بر خلایق            جـمـال خـدا را نـشـان یـا مـحـمّـد
تو با دادِ خـود دادِ مستضعـفان را            بگـیـری ز مستـکـبـران یا محـمّـد
تـو در شـدّت دشـمـنـی دوسـتـانـه            دل از دست دشمن ستان یا محـمّد
تو چـوپـان ایــن گـلّه‌ای تا قـیامت            تویی مـیـر این کـاروان یا محـمّـد
تو با ذوالفـقـار علـی سرکشان را            به خـاک مـذلّـت نـشان یا مـحـمّـد
فـنا مـی‌شود هـر چه باشد به عالم            به جز تو، تویی جـاودان یا محمّد
تبـسّـم به سنگ عدو زن اگر چند            شود از لبت خـون روان یا محمّد
اگر ساحرت خواند دشمن، نرنجی            تو او را سوی ما بخوان یا محـمّد
بخـوان تـا بخـواننــد با تو خدا را            زن و مرد و پیر و جوان یا محمّد
تـو اعجـاز کـن بـا بیـان فصیحت            تو پـیـغـام ما را رسان یـا محـمّـد

ز ما داوری، رهبری از تو زیـبد
هـمـانــا پـیـام‌آوری از تـو زیــبــد

بـرافــروز بــا چــهــرۀ عــالـم‌آرا            ببین و بخوان و بگو حـکـم ما را
تـمـام جـهـان است کــوه حــرایت            بگو ترک این تخته سنگ حرا را
بخـوان تا بخـوانـنـد با تو خـلایـق            خــدا را خـدا را خــدا را خــدا را
تــو را بـرگـزیـدیـم ما، تا بکـوبی            ســر بـولهـب‌هــا و بوجـهـل‌ها را
تو فرمان بده تا که بر فـتح خیـبر            گشاید عـلی دست خـیـبـرگـشـا را
بتان را به دست علی سرنگون کن            سـوا کـن ز غیر خـدا، مـاسـوا را
شـود تــا درون هـمـه از خـدا پُـر            برون از درون بـشر کـن هـوا را
به امّت بگو دل سرای الهی است            بگیرید از دیـو نفْـس ایـن سرا را
به شمـشیر توحـیـد از تن جدا کن            سر ظلم و بیداد و شرک و ریا را
به عزم تو بستـیم جنّ و مـلک را            مـطیع تو کـردیم ارض و سما را

زمین را ز فیض رسالت صفا ده            زمــان را بــه نــور نبــوّت بـیارا
اگر خواهی آری به کف یا محـمّد            دل خـصـم و بـیـگـانه و آشـنـا را
به مسکین تواضع، به سرکش تکبّر            به یاران مروّت، به دشمن مـدارا
پـیـام رسـای خــدا بـر لب تـوست            به عالم رسان ایــن پیــام رسـا را
هم اکنون که حکم رسالت گرفتی            بـرای امـامت بخـوان مـرتضا را
تو موسا و هارون، عـلی یا محمّد            پس از خود به هارون سپار این عصا را
اگر فـتـنه چـون اژدهـا سر برآرد            علـی می‌درد از هـم این اژدها را
علی، شهریاری که در عین قدرت            کـشــد از ره مهــر، نــاز گــدا را

علــی روزه‌داری که با بذل نانش            مـزیّــن کـند سـورۀ «هـل اتی» را
علی رادمردی که با فـرق خونین            به قـاتــل کـند بـذل، سهـم غـذا را
عـلی قـهـرمانی کـه با بذل تیغـش            به دشمن دهد درس مهر و وفا را
عـلـی آن امـامی که داده خـدایـش            مـقــام و جــلال هــمــه انـبـیـا را
عـلی از ازل دست «میثم» گرفـته            به او داده فـرمـان مـدح و ثـنـا را

که را زهـره تا مدح مـولا بگویـد
مگـر ذات بـاری تـعـالـی بگـویـد

: امتیاز

عید مبعث پیامبر اکرم صل الله علیه و آله

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفتعلن مفتعلن فاعلن قالب شعر : مثنوی

نـور جهـانـگـیـر نـبـوّت رسید            عـیـد بـزرگ بـشـریّـت رسیـد
عـیـد خـدا عـید جـهـان وجـود            عید قیام است و رکوع و سجود


عـیــد رســول دو ســرا آمــده            مـنـجـی عــالــم ز حــرا آمــده
سـیّــد افــلاک ســلامٌ عـلـیـک            خـواجـۀ لـولاک سلامٌ عـلـیک
ای شـده لـبــریـز پــیــام خــدا            بخوان، بخوان، بخوان به نام خدا
بخوان، بخوان ای به دو عالم علم            بـه نـام آنـکـه آفـــریــده قــلــم
بخوان که هستی به تو دارد نیاز            بخوان که خلقت به تو آرد نماز
بخوان که آغاز پیام‌آوری است            بخوان که پایان ستم گستری است
بخوان که نابودی نااهل‌هاست            بخوان که ناکامی بوجهل‌هاست
بخـوان که توحـید کشد ناز تو            بخوان که عدل است سر افراز تو
بخوان و خود را سپر سنگ کن            بخوان و رخساره ز خون رنگ کن
غار حرا نه، همه جا طور تو است            زمین و آسمان پُر از نور تو است
نکته به نکته رو به رو مو به مو            آنچه که بـایـست بگـویی، بگو
بگو هو الحیّ و هو الهو، بگو            بگو خدا نیست به جز او، بگو
بگو همه خـدا پـرسـتـی کـنـیـد            ترک گناه و جهل و پستی کنید
بگـو بتـان دم از خـدا می‌زنند            خـدا، خـدا، خـدا صدا می‌زنند
بگو نـدای من نـدای خـداسـت            بگو که این صدا صدای خداست
بگو که توحـید نجـات شماست            بگـو که اسـلام حیات شماست
مـا به تـو حـکـم ازلـی داده‌ایـم            ما به تو قـرآن و عـلی داده‌ایم
قلب تو از تابش ما منجلی است            پیش تو ما، پشت سر تو علی است
حـبـیـب مـا تــو اول و آخـری            تـو بـر پـیــمـبـران پـیـام‌آوری
بعد تو پیغـامبری نیست نیست            حکم و کتاب دگری نیست نیست
ای ز تو انـبـیـا همه سـر بـلـند            کیست که بعد از تو کند سر بلند
اگر چه بر پـیـمـبـران خاتـمی            پـیـشـتـر از عــالـمـی و آدمـی
تــو از تـمـام انـبـیـا بــرتــری            تو یک پـیـمبرِ عـلـی پـروری
طـلعـت تو شمع ره انـبـیـاست            وزیـر تـو پــادشـه انـبــیـاسـت
کیست علی روح در آغوش تو            کیست علی بت‌شکـن دوش تو
کیست علی، علی است، ما را ولی            کیست علی، علی است تو، تو علی
عـلـی بـود تـمـام تـفـسـیـر تـو            علی است شیر ما و شمشیر تو
جسم تو و جـان تو یعنی عـلی            تـمـام قــرآن تـو یـعـنـی عـلـی
ساقه پیکان تو در شست اوست            دست ید اللهی ما دست اوست
خیل مـلک مـحـو جـلال توأند            شـیـفـتـۀ صـوت بــلال تــوأنـد
بوذر و مقداد مسلمان تو است            جنّت ما عاشق سلمان تو است
مهـر به درگـاه تو باشد مـقـیـم            ماه به انگشت تو گردد دو نیم
هر نفس پاک تو تکبیر ماست            حیدر خیبر شکنت شیر ماست
روح بشر تشنه تعـلیم تو است            خلقت ما یکسره تسلیم تو است
خیز و به جان و تن عـالـم بدم            در نـفـس خـستـۀ «میثم» بـدم

: امتیاز

مدح و مناجات با پیامبر اکرم و پنج تن آل عبا (عید مبعث)

شاعر : جواد محمد زمانی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود            امـواج مـد واقـعـه تـا مـاه رفـتـه بـود

هر یوسفی که پیرهنی از کمال داشت            با طعن گرگِ حادثه در چاه رفته بود


حتی زمین که دیر زمانی خروش داشت            در خـلـسـۀ شکـفـتـن یک آه رفـته بود

دختر طلای زنده به گوری به گوش داشت            شیـطان به بزم مردم گمـراه رفته بود

تـنـهـا به مـکـه بود که در جـادۀ حـرا            مردی به شوق سیر الی الله رفـته بود

آن مرد هم تو بودی و تکبیر زن شدی

ذریّۀ حـقـیـقـی آن بت شـکـن شدی...

پلکـت میان معـرکه شمـشیـر می‌کـشد            چشم تو طرح حملۀ یک شیر می‌کشد

حتی علی که جوشن او پشت هم نداشت            می‌گـفـت در پـناه تو شمـشیـر می‌کشد

خورشید رزم‌های تو در خیبر و اُحُـد            خـطی به قصه‌هـای اساطـیـر می‌کشد

دنـدان تو شکـست ولی بـاز هـم کسی            از سـیـنـۀ تو نـعـرۀ تکـبـیـر مـی‌کـشد

کمتر به کار شستن این زخـم‌ها نشین            انـگـار قـلب دخـتـر تو تـیـر می‌کـشد!

تسبیح می‌شوی و دلت شوق و شور را            چون دانه‌های نور به زنجـیر می‌کشد

تـو مـظـهـر تـمـام صفـات خـدا شـدی

شایـان سجده و صلـوات و دعـا شدی

یک عمر شاهدی به دل باده نوش خود            با اینکه خود پیاله‌ای و می‌فروش خود

خلقت که سخت‌تر ز بنای مساجد است            از چه دوباره سنگ گرفتی به دوش خود؟

این قدردانی و "فتبارک" ز کار توست            یعنی که مرحبا بگو آخر به هوش خود!

گـفـتـی کــمـی ز مــرتـبـۀ رازقـیّـتـت            اما شدی دوباره خودت پرده‌پوش خود

گفتند وحی، جلوۀ علم حضوری است            آیا تو گوش می‌کنی آن‌جا به گوش خود؟

این‌ها که گفته‌ایم به معنای کفر نیست            ماییم و باز مـرکب لفـظ چـموش خود

ما را ببخش، جـز تب حـیرت نداشتـیم

ما واژه غیر وحدت و کـثرت نداشتیم

ارزانـی کـمـال تـو، قـلـب سـلـیـم بـود            مستی هـر پـیـامبـر از این شـمـیـم بود

آنجا که شـرح خـلـقت آدم نـوشتـه شد            وصف تو در کتاب به خلق عظیم بود

مردی به نام احمد، ازین راه می‌رسد            این حـادثـه، نـوشـتـۀ عـهـد قـدیـم بود

کوری چشم ظلمت شب راهه، مثل نور            تـنـهـا نـگــاه آیـنـه‌ات مـسـتـقـیـم بــود

فرعون نفس ساحر ما را چه خوش گرفت            مـحـو عـصای معـجـزۀ تو کـلـیـم بود

پَر زد خدیجه همچو ابوطالب از حرم            آن فصل، فصل هجرت دو یاکریم بود

این زخم‌ها به سینۀ تو غالب آمده است

دشوارتر ز شعب ابی‌طالب آمده است

خورشیدی است جلوۀ هفت آسمان تو            تـوحـیـدی است سیـرۀ پـیـشیـنـیـان تو

آن عرشیان که سجده به آدم نـموده‌اند            بـوسـیـده‌انـد بــا صـلـوات آسـتـان تـو

با آنکه صبر نوح به نفرین گشود لب            غیر از دعا نخواست بر امّت، زبان تو

جـدّت اگر چه لایق وصف خـلیـل شد            شـد واژۀ حـبـیـب سـزاوار جــان تــو

بر اسب باد بود سلیـمان، ولی نداشت            تیری که داشت لیـلة الاسـرا کـمان تو

موسی اگر برای تکـلّم به طـور رفت            شـد آسـمـان هـفـتـم حـق مـیـزبـان تـو

بـا گـردبـاد خـاک، اگـر آســمـان رود            کی می‌رسد به پـله‌ای از نـردبان تو؟

نـورت چو آفـتاب در آفـاق جلوه کرد

از سینه‌ات مکـارم اخـلاق جلـوه کرد

کـردیم در حـریـم تو دست دعـا بـلـند            ای آنکه هـست مـرتـبه‌ات تا خـدا بلند

بر دامن شـفـاعـت تو چـنـگ می‌زنـد            دستی که کـرده‌ایـم بـه یـا ربـنّـا بـلـنـد

خورشیدی آن قدر که به جسمت نمانده است            حـتـی نـسـیـم سـایـۀ کــوتــاه یـا بـلـنـد

هـمـراه دسته‌هـای گـل یـاس، می‌شود            نـام تو از صـلابـت گـلـدستـه‌ها بـلـنـد

کـفر از هـراس موج تو نابـود می‌شود            هرچند چون حـباب شود از هـوا بلـند

این جمع را بگو که به تحقیر کم کنند            از پشت حجـره‌های جهالت صدا بلـند

حـتـی خـیـال دوری اگـر بـال گـسترد            حـنـانـه‌ایـم و نــالـۀ مـا در قـفـا بـلـنـد

ما را به حـال خویش مبـادا رها کنی!

این کار را؛همیشۀ رحمت، کجا کنی؟

تحـسـیـن آیـه‌هـای خـدا را خـطـاب‌هـا            مـسـت شـراب لــم یـلـد تـو خـراب‌هـا

مـنّـت نـهـاده‌ است خـدا بـعـثـت تو را            یعنی برای عکس تو تنگ است قاب‌ها

از بس شکـفـته باغ دعـا زیر پلک تو            دارنـد اشـک‌هـای تو عـطـر گـلاب‌ها

پیـشی مگـیر این همه در گـفـتن سلام            شرمـنـده می‌شونـد ز رویت جـواب‌ها

از غصه‌ها محـاسن پـاکت سپـیـد شد؟            یا پـیـر می‌شـونـد بـرایت خـضاب‌ها؟

بس نیست این‌که پات ورم کرده از نماز؟            مگذار حسرت این همه بر چشم خواب‌ها!

ما را به روز واقـعـه تـشنه رها مکن            تا هست مـهـر دخـتـر پـاک تـو آب‌ها

امـواج شـوق، ساحـل امن تو دیـده‌انـد            «آرامش است عاقـبت اضطـراب‌ها»

فاسق شگفت نیست به عاشق بدل کنی

وقـتی که بالّتی هی اَحْسَنْ جَـدَل کنی!

با آن‌که خلقـت است طفـیـل امیری‌ات            دم می‌زنی به نزد خـدا از فـقـیری‌ات

حتّی به کـودکی ز خـدا جـلـوه داشتی            خورشید، خانه داشت به دندان شیری‌ات

با آن‌که تاج و تخت سلیمان هم از خداست            معراج می‌رویم ز فـرش حصیری‌ات

کمتر به شرح سورۀ هـود آستـین گشا            می‌تـرسم آیه‌ها ببـرد سمت پـیـری‌ات

آفــاق را چــو آیـۀ انـفـاق زنــده کـرد            از پـابـرهـنـگـان خـدا دستـگـیـری‌ات

با آن‌که ناز می‌دمـد از سر بـلـندی‌ات            شوق نماز می‌چکد از سر به زیری‌ات

کوری چشم سامری از جنس نور هست            هارون‌ترین وصّی خدا در وزیری‌ات

وقتی سخن ز لطف بهار ولی شکـفت

بر غنچـۀ لـبـان تو نام عـلـی شکـفـت

دنـیـا شـنـیـد نـام عــلـی را بـهـار شـد            چابک‌ترین غـزال فضیلت شکـار شد

با آن‌که آفـتـاب تو سایه نـداشتـه است            خـورشیـد آن امام تو را سـایـه‌وار شد

از چـشمۀ حـماسۀ تو آب خـورده بود            برقـی که مـیهـمـان تب ذوالـفـقـار شد

آری برای مرحب و عمرو بن عبد ود            حتی شکست خوردن از او افتخار شد

هر چند برکه بود در آغاز خود غدیر            جـوشیـد و رودخـانـه‌ شد و آبـشار شد

آن صبح بر محاسن او خون نشسته بود؟            یـا بـاغ یـاس چـهـرۀ او لالـه‌زار شد؟

شمـشیر را به فرق عـدالت نـشانـده‌اند

چیزی مگر ز مزد رسالت نخوانده‌اند؟

آن‌جا که جلوه‌های شب قـدر پر گشود            اوصاف کـوثـر تو در آفـاق رخ نمود

در شـرق آسـمـانی پـهـلـوی دخـتـرت            خورشید بوسه‌های تو گرم طلوع بود

وقتی که عطر فاطمه آهنگ باغ داشت            شوق قناری لب تو داشت این سرود:

بر روشنـای خـانـۀ هـارون من سـلام            بر دامن طلـوع حـسین و حـسن درود

حتما پس از تو دختر تو داشت احترام!            حـتما مدینه فـاطـمـه را بعـد تو ستـود

یک مژدۀ تو فاطمه را شاد کرده بود:            تو زود می‌رسی به من ای بی‌قرار، زود

این چند روزِ دخـتر تو چـند سال بود

دلــتـنـگ نــام تـو ز اذان بــلال بــود

بـاغ تو بـا دو یـاسـمـن آغـاز می‌شـود            با غـنچـه‌هـای نـستـرن آغـاز می‌شود

آری، بـقـای دین تو با هـمـت حـسیـن            در شـور نهضت حسن آغـاز می‌شود

آیات از عـقـیـق لبـش شـهـره می‌شود            راه حـجـاز از یـمـن آغــاز مـی‌شـود!

درصبح صلح او که پُر از عطر کربلاست            هفتاد و دو گل از چمن آغـاز می‌شود

صلحش اگر چه ختم نمی‌شد به ساختن            از هُرم طعـنه سوخـتـن آغاز می‌شود

این غصه بعد مرگ به پایان نمی‌رسد            این داغ، تـازه از کـفـن آغـاز می‌شود

آن‌قـدر تـیـر بـوسه به تـابـوت می‌زند            تا خـون ز صفحۀ بـدن آغـاز می‌شود

آری تـنی که از اثـر زهـر شـد کـبـود

ای کـاش در کـنـار مـزار تو دفن بود

ما مانده‌ایم و معنی مکـتـوم این کتاب            ما مانده‌ایم و مستی معصوم این شراب

تا هفت پرده راز حـسینت عـیان شود            گـفـتـیم هـفـت مرتـبه تکـبـیر با شتاب

پایـین ز منـبر آمدی، آغـوش واکـنـان            یعنی دلت نداشت به هنگام گریه، تاب

این نور از تو بود که بر شانه‌ات نشست            جـز آفـتـاب جـای نـدارد بـر آفـتــاب!

حـتما ز فـرط بـوسـۀ بی‌وقـفـۀ تو بود            که بر لب حسین نمانده است هیچ آب!

حـتـی به وقـت مـرگ اجـازه نـداده‌ای            از سینه‌ات جدا شود آن عطر و بوی ناب

حـالا نگـاه کن که ز صحـرای کـربلا            این‌گونه، دختر تو، تو را می‌کند خطاب:

این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

نامت هزار مرتبه از قلب و جان گذشت            آری مگر ز یاد خدا می‌توان گذشت؟

هر تازه لقمه‌ای که به دست فقیر رفت            از سفـرۀ کـرامت این خـانـدان گذشت

حـتـی مـنـاره‌هـا همه در وجـد آمـدنـد            وقتی که نامت از سر باغ اذان گذشت

دیگـر چگـونه بین زمین تـاب آوری؟            وقتی بُراقت از سر هفت آسمان گذشت

در اشتیاق روی تو از جان گـذشته‌ایم            دنیا غم تو نیست که نتوان از آن گذشت

دیـدیـم بستر تو و گـفـتـیم که چه زود            باید ز پـیـش آن پدر مهـربـان گـذشت

گیرم که باغ زنده بماند در این خـزان            آخر چگونه می‌شود از باغبان گذشت؟

چون حمزه تا همیشه کـنار اُحُـد بمان

آه ای پـدر کنار یـتـیـمـان خـود بـمـان

: امتیاز

مبعث پیامبر اکرم صل الله علیه و آله ؛ مدافعان حرم

شاعر : سید رضا مؤیّد نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

دمید ماه رجب رویتـش مبارک باد            به دوستان خـدا نعـمتش مبارک باد

نـزول بارقـۀ رحـمـتش مبـارک باد            محـمـد آمده و بـعـثـتـش مبارک باد


که بعثتش حرکت داد چرخ هستی را

که هجرتش برکت بود حق پرستی را

سپـیـده دم ز حـرا آفـتـاب برخـیـزد            فروغ رحمت حق بی‌حجاب برخیزد

ز صخره صخرۀ آن عطرناب برخیزد            سحر که شهر خدایان ز خواب برخیزد

امین مکـه رهایی ز مستـیـش بدهـد

نـویـد مذهب یـکـتا پرستـیـش بدهـد

الا چو کعبه سرافـراز ای ابوطالب            به شکر سفره بیـانداز ای ابوطالب

به نظم شهـر بـپـرداز ای ابـوطالب            به خیل طایـفه کن ناز ای ابوطالب

که پروریدۀ دستت پیامبر شده است

یتـیم مکه بر مکـیـان پدر شده است

بزرگ مرد چهل ساله با رُخی چون ماه            رسیده است و به راز پیمبری آگـاه

دهند تهـنیـتش زآنچه بگذرد در راه            به این ندا که محمد تویی رسول الله

بشارتی که عـمـو زادۀ خـدیجه دهد

امـیــد بــر دل آزادۀ خـدیـجـه دهــد

نفس کشیدن او نکهت خدایی داشت            برای خسته دلان مژده رهایی داشت

به درد مردم محروم آشنایی داشت            که در جهان عرب اینهمه فدایی داشت

خلوص وصبرو رضا را زبس به کارگرفت

به نیم قرن جهان را در اختیار گرفت

خـلیل نیست ولی برخـلیـل نـاز کند            به روی عـالم درهای عـلـم باز کند

کـلیـم پیش رخـش سجدۀ نـیـاز کـند            مسیح پشت سر مهـدیش نـمـاز کـند

نـظـر ز آمـدن انــبـیـاء والا اوسـت

بزرگ معجزۀ نون والقـلم با اوست

کسی که عـالم ایجاد بی‌قـرارش بود            جـوامع بـشریت در انـتـظارش بود

رسید و وحدت و آزادگی شعارش بود            چو حُسن خلق سلاحی دراختیارش بود

محـمد آمد و آورد هرچه خوبی بود

کتاب او در حکمت به روی خلق گشود

کجاست غیرت عمار و عزم سلمانش            که زنده گشت مدائن ز عدل و ایمانش

کجاست منطق بوذر عـلیه عثمانش            که کُشت دشمن دین را به تیغ بُرهانش

اگر به راه بـزرگـان دین برآمـده‌ایم

به کـاخ های مجـلـل چرا در آمده‌ایم

مدیـنه از تو به بیت الحـرام می‌نازد            حرم ز فیض تو بر هر مقام می‌نازد

خـدا ز بـنـدگـیـت بر انـام مـی‌نـازد            عرب ز نام تو بر خاص و عام می‌نازد

ولی دریغ که این افتخار پوشالی است

تمام دعوی اهل حجاز تو خالی است

ازاین قبیله که بر خاص و عام حمله کنند            گهی به کوفه وگاهی به شام حمله کنند

به مسلمین یمن صبح و شام حمله کنند            بعید نیست به بیت الحرام حمله کنند

خدای قدرت خود را کشیده بر رخشان

مدافـعـان حـرم می‌دهـند پـاسخـشان

مـدافـعـان حـرم بـاور عـلـی دارنـد            به پیش دیدۀ خود خـیـبرعـلی دارند

جهاد نامـه‌ای از دخـتر عـلی دارند            امید مرحمت از هـمسر عـلی دارند

قسم به فاطمه محبوب قلب فاطمه‌اند

مدافــعان حـرم زینبی تر از همه‌اند

: امتیاز